- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: ژانویهٔ 2012

جمعه، دی ۳۰، ۱۳۹۰

به بهانه‌ي این جدایی‌ها

اين يادداشت را نازنين٬ يكي از دوستانم در فيس‌بوكش گذاشته بود كه خواندم و به دلم نشست. گفتم اين‌جا بياورمش كه شما هم بخوانيد و به دلتان بنشيند:

جدایی نادر از سیمین یا جدایی سیمین از نادر. فکر می‌کنم دومی درست‌تر است. برای من این فیلم جدایی سیمین است از نادر و نه برعکس، از آن رو که نادر در نهایت بی‌تفاوتی است به جدایی یا اتصال. انگار که در این زندگی حاضر نیست. انگار مسخ شده است.
جدایی سیمین از نادر فیلم ساده‌ای‌ست. برای همه‌ي کسانی که از شاهکار انتظار معجزه دارند، بی معنی و شکننده است. مگر می‌شود یک شاهکار این‌قدر ساده باشد؟ این‌قدر شبیه یک زندگی باشد؟ اینقدر روایت معمول آدم‌های ساده، زندگی‌های ساده، و روزهای بی‌اتفاق باشد؟
اصلا مگر می‌شود؟ این‌ها همه هیاهوست بر سر هیچ. مگر درباره‌ي الی چه حرفی داشت که ما نمی‌دانستیم؟ مگر جدایی سیمین از نادر چه حرفی برای گفتن دارد به جز همه‌ي روزمرگی‌های آشنای ما؟ مگر چه چیزی به جز خود ما روایت می‌شود؟ پس کجاست این شاهکار؟؟؟


آری، جدایی سیمین از نادر حکایت روزمره‌ي ماست. ما که خود شاهکاریم، و زندگی‌های روزمره‌مان شاهکار است، و حکایت جنگمان برای بقا شاهکار است، و تلاش جانفرسایمان برای زیستن و بردن و احقاق حقوق ساده‌ي انسانیمان شاهکار است.  ما که هر حرکتمان شاهکار است در صفحه‌ي شطرنج جامعه‌ای که جهان سوم است، که منفور است، که یک‌تنه در برابر دنیایی ایستاده است، که گیر کرده است بین تمدن باستانی و تکثر جهانی، بین سنت و مدرنیته، و بین دیروز و فردا، اما هنوز می‌خواهد مغرور باشد و سرفراز.
ما شاهکاریم، برای اینکه ما مثل حامد هنوز پایمان در زمین گیر است، و هنوز هر که می رسد حقمان را می‌خورد، و عشقمان را می زند، و بچه مان را می‌کشد؛ اما هنوز گردن می‌افرازیم و  سرمان را به زور به ابرها می‌رسانیم. ما مثل ساره حقمان را می‌خواهیم، اما چه معصومانه آن را به ذره‌ای عشق و انسانیت می‌بخشیم. ما مثل سیمین برای آزادی و برابری و حقوق مساوی می‌جنگیم، اما ته قلبمان حاضریم این جنگ را به عشق و خانواده ببازیم. و ما همه مثل نادر اینقدر مغروریم که همه‌ي این‌ها را نمی‌بینیم و همه دارایی عاطفیمان را به لجبازی‌های کودکانه‌مان می‌بازیم.


ما شبیه آن‌ها هستیم و آن‌ها شبیه ما. و ازین روست که این فیلم این‌قدر آشنا می‌نمایاند. ما همان بازیگرانیم. ما همه‌مان نقشی داشته‌ایم در نگارش این داستان. ما همه‌مان کارگردان نمایش‌هایی بوده‌ایم این چنین. آری، ما همه‌مان شاهکار هنری هستیم و این فیلم نگاره‌ای‌ست واقع‌گرایانه از همین ما و زندگی های روزمره‌مان.


جدایی نادر از سیمین ظاهر ساده‌ای دارد، اما فیلم ساده ای نیست؛ بلکه درامی چند بعدیست که قضاوت‌های ما را به چالش می‌کشاند و روایت‌های متعدد و متضاد از حقیقت و عدالت و هزار مفهوم بنیادی دیگر ارائه می‌دهد. جدایی سیمین از نادر فیلم ساده‌ایست که نباید آن را ساده نگاه کرد.


جدایی سیمین از نادر شاهکار است؛ همانطور که دزد دوچرخه، و درباره الی شاهکار است همانطور که امبرتو د. شاهکارهایی که برجستگیشان نه در نمایش وقایع شگرف و باورنکردنی، که در روایت پیچیدگی لایه‌های ملموس ولی ناپیدای این زندگیست؛ بدان زبان که تو دانی.

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۰

اسماعيل 16-17 ساله

پدرم٬ اسماعيل٬ در صفحه‌ي فيس‌بوكش نوشته است:

از سر بیکاری٬ آلبوم‌های قدیمی را ورق می زدم. رسیدم به عکس‌های سیاه و سفید و رنگ و رو رفته‌ای که از دوران نوجوانی و جوانی به یادگار مانده بود. یکی بیشتر از بقیه نظرم را جلب کرد؛ اسماعیل 16-17 ساله، ایستاده زیر آفتاب زمستانی، کنار شمشادها، در باغ ملی بابل. داشتم به تکه ابر تیره‌ای نگاه می‌کردم که در گوشه‌ي چپ بالای عکس خودنمایی می کرد. تکه ابر به تدریج بزرگ و بزرگ‌تر شد. بعد آرام‌آرام شروع به باریدن کرد. اول عکس خیس شد، بعد آلبوم، بعد همه‌ي اتاق کوچکم... ازپنجره به بیرون نگاه کردم. عجیب بود. آفتاب زمستانی می‌درخشید. فقط در خانه‌ي من باران باریده بود.


پ.ن. در كامپيوترم٬ لابه‌لاي عكس‌هاي قديمي گشتم تا عكسي را كه مي‌گويد پيدا كنم و بگذارمش كنار اين يادداشت تا بيشتر جان بگيرد. يافت مي‌نشد. عوضش اين عكس به تورم خورد كه احتمالا كمابيش مربوط به همان دوران –اسماعيل 16-17 ساله- باشد. كت و شلوار و كراوات (از نوع قصه‌هاي مجيد)٬ آن ژست كجكي نشستن٬ آن صندلي چوبي و ديوار قديمي پشت سر و باقي چيزها.
اين عكس هم براي خودش ابر و باراني دارد حتما. اصلا خاطرات گذشته مگر بي ابر و باران هم مي‌شود؟

دوشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۰

وقتی نماینده‌ي سینمای ایران عرف دیپلماتیک را نمی‌داند


خبرگزاري فارس لابه‌لاي شادي ايراني‌هاي سرتاسر دنيا از افتخار آفريني‌هاي پي‌درپي اصغر فرهادي٬ عكسي از او را علم كرده در حال دست‌دادن با آنجلينا جولي و نگران اين شده است كه نماينده‌ي سينماي ايران عرف ديپلماتيك را نمي‌داند و با دست دادنش با نامحرم همه‌ي ننگ و ناموس جامعه را به باد داده است. باور نداريد اين هم لينكش!

شاهكاري‌ست براي خودش اين خبرگزاري فارس و ايل و تبارش. بايد طلا گرفتش! يعني حالا همه چيز اين مملكت درست شده و هيچ ايرادي در عرف ديپلماتيكش وجود ندارد٬ جز اين‌كه اصغرش با زن نامحرم مصافحه كرده است؟ يعني حمله به سفارت فلان كشور و نمي‌دانم به كار بردن ادبيات لمپني در مجامع جهاني و انگليسي حرف زدن خنده‌دار علي‌آبادي در اوپك و هزار هزار داستان ديگر٬ همه‌ش منطبق با عرف ديپلماتيك بوده و تنها همين مشكل باقي مانده است كه اصغر دستش به نامحرم نخورد. كدام اصغر؟ همين اصغر فرهادي كه يك‌تنه صد برابر همه‌ي اين بي‌آبرويي‌هايي كه مثالش را زدم٬ براي نام ايران آبرو خريده است.
من پيشنهادم اين است كه خبرگزاري فارس و روزنامه‌ي كيهان (كه هنوز از حرص شادماني واقعي مردم پس از پيروزي ايران بر استراليا در بازي‌هاي مقدماتي سال 1998 دارد آن‌جايش مي‌سوزد) با هم كميته‌ي مشتركي تشكيل دهند به نام "كميته‌ي پيدا كردن ايراد‌هاي بني‌اسراييلي براي تر زدن به شادي‌هاي اندك مردم اين آب و خاك" و اين‌طوري دل خودشان را خنك كنند. خدا را چه ديديد؟ بلكه به بهانه‌ي همين كميته توانستند بودجه‌اي چيزي هم از جايي بتيغند و خرج آن‌جاييشان كنند كه مي‌سوزد. آقايان كه راه گرفتن بودجه‌هاي اين‌چنيني را خوب بلدند!

پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۰

اينترنت ملي و دست‌مريزاد به برادران خدمتگزار

من سوادم در مسايل فني مربوط به كامپيوتر و اينترنت و اين‌چيزها آن‌قدرها بالا نيست. در همين حد كه درد خودم را چاره كنم و كامپيوتر شخصي‌م را سرپا نگه دارم و ارتباطم به اينترنت را تيار كنم و نهايتش اگر كارم به خنسي‌اي چيزي افتاد٬ يك ويندوزي عوض كنم يا فلان نرم‌افزار را نصب و حذف كنم و از همين سياق كارها.
حالا با همين سواد نيم‌بندم٬ آن‌قدر اين روزها اين‌جا و آن‌جا درباره‌ي اينترنت ايران و سرعت پايين و مشكلات فراوانش و البته اين داستان اينترنت ملي گپ و گفت شنيده و خوانده‌ام كه چيزهايي دستگيرم شده است. ظاهرا قضيه از اين قرار است كه دارند شير فلكه‌ي اينترنت را طوري دستكاري مي‌كنند كه دسترسي كاربران به سايت‌هاي داخلي و البته مورد تأييد با سهولت و سرعت بيشتري انجام شود و در مقابل سايت‌هاي خارجي كه امكان نظارت بر آن‌ها وجود ندارد و لابد احتمال گمراهي بيشتري ازشان مي‌رود٬ سخت‌تر به دست بيايند. به اين ترتيب ممكن است فردا روزي برسد كه براي باز شدن حتي صفحه‌ي گوگل ناچار بايد چند دقيقه‌اي چشم‌انتظار بود و در عوض باز شدن سايت‌هاي مورد تأييد داخلي نظير تابناك و خبرگزاري فارس و امثال اين‌ها به طرفة‌العيني صورت بگيرد. بديهي است در چنين شرايطي كه حتي سايت‌هاي مجاز خارجي (نظير همين گوگل) سرعتشان پايين بيايد٬ ديگر بايد فاتحه‌ي استفاده از وي‌پي‌ان و فيلترشكن و استفاده از سايت‌هاي فيلترشده نظير فيس‌بوك و اين‌ها را خواند.

با فرض اين‌كه داستان را درست فهميده باشم و همين باشد كه گفتم٬ به نظرم فكر خوبي به ذهن برادران رسيده است. چرا كه در اين شيوه٬ به جاي فيلتر كردن سايت‌هاي نامطلوب٬ هزينه‌هاي دسترسي به آن را بالاتر برده‌اند. شايد بگوييد قبلا هم همين داستان بالا بردن هزينه‌ي دسترسي بود. چرا كه كاربر بايد به دنبال راه‌هاي جايگزين نظير فيلترشكن و وي‌پي‌ان مي‌گشت تا بتواند درد خودش را درمان كند. درست مي‌فرماييد. اما تفاوت اين‌جاست كه در اين شيوه‌ي جديد٬ اولا هزينه‌ها به شكل قابل توجهي بالاتر رفته است. يعني ديگر صحبت از خريد يك وي‌پي‌ان 4-5 هزار توماني نيست. بحث بر سر زمان است كه سخت بتوان قيمتي برايش گذاشت. خودم را كه فكر مي‌كنم٬ مي‌بينم حاضرم براي ورود به مثلا همين فيس‌بوك هزينه‌ي فيلترشكن را بدهم٬ اما اگر قرار باشد براي ديدن هر صفحه ده دقيقه پاي كامپيوتر معطل شوم٬ از خيرش مي‌گذرم و بي‌خيالش مي‌شوم. معني‌ش اين است كه اين شيوه‌ي جديد هزينه‌ي بيشتري را به كاربر تحميل مي‌كند و لاجرم كاربرهاي بيشتري تسليمش مي‌شوند و مي‌روند پي كارشان.
نكته‌ي دوم اين‌كه شيوه‌ي سنتي گذشته به هر حال چاره‌اي داشت. مي‌شد با همان وي‌پي‌ان يا فيلترشكن كوفتي دوا درمانش كرد و راهي بهش يافت. اما اين مرض جديد لاعلاج است بدمصب. كاري نمي‌توان كرد سرعت را. به چه كسي مي‌توان شكايتش را كرد. چه دوا درمانيش مي‌توان كرد. نه يقه‌ي ISP را مي‌توان گرفت نه هيچ كس ديگري را. بايد سوخت و ساخت.
نكته‌ي سوم هم اين كه اين شيوه‌ي جديد دست‌كم در ظاهر رسوايي كمتري براي متوليان امر و برادران خدمتگزار به همراه دارد. چرا كه به جاي آن‌كه سايت نامطلوب را فيلتر كنند كه سر و صدايش دربيايد و براشان شاخ شود٬ راحت فتيله‌ي سرعتش را پايين مي‌كشند. اين‌طوري٬ هم –به زعم خودشان- حفظ ظاهر كرده‌اند و سايت را فيلتر نكرده‌اند و هم در عين حال كاربرهاي سايت را در داخل كشور تا سطح چشمگيري كاهش داده‌اند. من كه مي‌گويم اصلا برادران خدمتگزار بعد از اين كه اين شيوه را عملي كردند٬ فيلتر تمام سايت‌ها را بردارند و باز كنند همه‌ي درها را. اين‌طوري مي‌توانند قيافه‌ي آزادمنشانه‌اي هم به خودشان بگيرند و قمپز در كنند كه در ايران هيچ سايتي فيلتر نيست و از اين حرف‌ها. دروغ هم نگفته‌اند. حالا تا دنيا بيايد بفهمد اين حقه‌ي جديد چيست و از كجا آب مي‌خورد٬ برادران چند ماهي زمان خريده‌اند.

خلاصه اين‌كه برادران دست مريزاد! راهش را پيدا كرده‌ايد. همين مسير را بگيريد و صاف پيش برويد. نگران چاله‌چوله و گودال و دست‌انداز هم نباشيد.
چاله‌چوله‌اي در كار نيست. چاله‌چوله و گودال و دست‌انداز خود شما هستيد.